کلبه عشق







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





یه شعر قشنگ

بخوان ما را منم پروردگارت،خالقت از ذره ای نا چیز.

صدایم کن مرا،آموزگارت قادر خود را.

بخوان ما را،منم معشوق زیبایت.

منم نزدیکتر از تو به تو،اینک صدایم کن.

رها کن غیر ما را،سوی ما باز آ

منم پروردگارت،پاک بی همتا

منم زیبا،که زیبا بنده ام را دوست می دارم

تو بگشا گوش دل

پرردگارت با تو میگوید:

تو رادر بی کران دنیای تنهایان،رهایت من نخواهم کرد.

بساط روزی خود را به من بسپار،رها کن غصه ی یک لقمه نان و آب فردا را.

تو راه بندگی طی کن.

عزیزا،من خدایی،خوب میدانم

تو دعوت کن مرا بر خود به اشکی یا خدایی، میهمانم کن

که من چشمان اشک آلودت را دوست می دارم

طلب کن خالق خود را بجوی ما را تو خواهی یافت

وعاشق می شوی بر ما و عاشق میشوم بر تو

که وصل عاشق و معشوق هم آهسته می گویم:«خدایا عالمی دارد»

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسب های خفته در میدان

قسم بر عصر روشن تکیه کن بر من

قسم بر روز ،هنگامی که عالم را بگیرد نور

فسم بر اختران روشن،اما دور رهایت من نخواهم کرد

بخوان ما را ،

که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟ تو، بگشا لب

تو غیر ما، خدای دیگری داری ؟

رها کن غیر ما،آشتی کن با خدای خود

تو غیر از ما چه می جویی؟

تو با هر کس به جز با ما ،چه می گویی و تو

بی من چه داری ؟ هیچ

بگو با ما چه کم داری عزیزم ،هیچ



هزاران کهکشان و کوه و دریا خورشید و گیاه و نور هستی را برای جلوه ی خود افریدم من

ولی وقتی تورا من افریدم بر خودم احسنت می گفتم

تویی زیباتر از خورشید زیبایم

تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیای تو، چیزی چون تو را کم داشت

تویی محبوب ترین مهمان دنیایم

نمی خوانی چرا ما را ؟ مگر ایا کسی هم با خدایش قهر می گردد

هزاران توبه ات را گر چه بشکستی

ببینم، من تو را از درگهم راندم

اگر در روزگار سختی ات خواندی مرا

اما به روز شادیت ،یک لحضه هم یادم نکردی

به رویت بنده من هیچ آوردم؟

که ، می ترساندنت از من رها کن آن خدای دور

آن نامهربان معبود آن مخلوق خود را

این منم پروردگارت ، مهربانت ، خالقت

اینک صدایم کن، مرا با قطره اشکی به پیش آور

دو دست خالی خود را

با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل شکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام ایا عزیزم حاجتی داری

تو از ما کنون برگشته ای اما، کلام اشتی را تو نمیدانی؟

ببینم چشمهایت چیست ایا گفته ای دارند؟ بخوان ما را

بگردان قبله ات را سوی ما

اینک وضو کن خجالت می کشی از من ؟

بگو جز من کسه دیگر نمی فهمد

به نجوایی صدایم کن بدان آغوش من باز است

برای درک اغوشم

شروع کن،

یک قدم با تو،

تمام گام های مانده اش با من.




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط روزبه در 8:58 بعد از ظهر | |